خنديد. تو بق بقو كردي . بين دندان هاي جلويش فاصله هست . لابد خوش شانس است . از جيب ام نان خشك
شده اي در آوردم و روي زمين ريختم و به آسمان نگاه كردم . همه رفته بودند و از سر و صدا ي شان خبري
نبود. پايين پريدي و تند تند برچيدي و ما خنديديم.
_بين دندان هاي پيش ما هم فاصله هست؟
به سرعت بطرف دوربين ام رفتم و دستكش هايم را در آوردم . دوربين را جلوي صورتم گرفتم و به تو نگاه
كردم. تند پريدي و غرغري كردي و رفتي روي شاخه نشستي . دوربين را بطرفش برگرداندم و او باز
مي خنديد. دكمه را فشار دادم و فلاش پر نوري زده شد. با لهج هي قشنگي گفت: از من گرفتي؟!
دوربين را برگرداندم تا دوباره از تو بگيرم . از چشمي نگاه كردم . ديوارها امتداد مي كشيدند و بالا مي رفتند .
پایان قسمت دوم
3 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/02 - 01:15 در داستانک